سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حسین ابن علی قدیس قهرمان

حسین بن علی (ع)؛ قدیس و قهرمان اخلاقی

اشاره: ارائه‌ی تلقی‌های نو از مسائل دینی و از جمله واقعه‌ی کربلا چندی است که دغدغه‌ی ذهنی اندیشمندان و روشنفکران دینی معاصر ما قرار گرفته است. مطلب زیر گزارشی است از سخنرانی مصطفا ملکیان در سومین شب از همایش «تلقی‌های نو از عاشورا»، که در فروردین سال هشتاد و با عنوان «تلقی اخلاقی و معنوی از عاشورا» ایراد گردیده‌است.

استاد ملکیان در این سخنرانی ابتدا به دو مشکل که سخن گفتن از واقعه کربلا و بُعد اخلاقی اصلاح‌گری امام حسین را سخت می‌کند اشاره کرد و گفت: نخست آنکه بیشتر آنچه ما درباره واقعه کربلا شنیده‌ایم چیزهایی است که اتفاق نیفتاده و کسی که بخواهد در این باب سخن بگوید باید اهتمام اولش نفی این شنیده‌ها باشد. دوم آنکه در طول تاریخ تشیع و بخصوص در چهارصد سال اخیر آنقدر سوءاستفاده از نام حسین بن علی صورت گرفته که همیشه گوینده‌ای که بخواهد در این باره سخن بگوید موانع عاطفی زیادی بین خود و مخاطبان خود می‌بیند، و این موانع عاطفی پس از انقلاب نیز بیشتر شده است.

وی درباره‌ بعد اخلاقی- معنوی عاشورا گفت: به لحاظ اخلاقی حسین‌بن علی را می‌توانیم کسی بدانیم که قدیس و قهرمان است. استاد ملکیان درباره معنای قدیس گفت: کلمه قدیس در بافت‌ها و context مذهبی معنایی دارد که به آن معنا در اسلام شیعی ائمه و در اسلام سنی بسیاری از صحابه قدیس محسوب می‌شوند. این معنای دینی و مذهبی مورد نظر من نیست و از این جهت که حسین بن علی یک قدیس در مذهب شیعه است سخن نمی‌گویم. بلکه مراد من قدیس به معنایی است که فیلسوفان اخلاق به کار برده‌اند، و درباره کلمه قهرمان نیز همینطور. به لحاظ اخلاقی وقتی فردی قدیس به‌شمار می‌آید که محبت نتواند مانع راه وی شود، و وقتی قهرمان شمرده می‌شود که مخافت نتواند مانع راه وی‌گردد.

ملکیان پس از این تعریف عمومی، به طور اجمالی، سه معنایی که در علم اخلاق از قدیس و قهرمان وجود دارد را ارائه داد. به گفته‌ی او قدیس در معنای اول کسی است که علایق و محبت‌هایی که مانع انجام وظیفه عموم مردم می‌شود، مانع از انجام وظیفه‌ی او نشود و به‌زعم تمام مشکلات انجام وطیفه کند. به عنوان مثال دختر جوانی که ایام جوانی خود را با صرف‌نظر از ازدواج، صرف مراقبت از پدرش می‌کند قدیس محسوب می‌شود. زیرا دختران در این شرایط سنی به دلیل جاذبه‌های فراوانی که محبت شریک زندگی، داشتن فرزند و ... برایشان دارد کمتر می‌توانند بپذیرند که جوانی خود را صرف پدرشان کنند. در غالب موارد دختران جوان مراقبت از پدر را فروگذار می‌کنند و ازدواج می‌کنند. حال در این شرایط وقتی دختری با اشراف به اینکه بیماری پدرش طوری است که تمام ایام جوانی‌اش صرف آن خواهد شد و فرصت ازدواج و یا حداقل ازدواج موفق را از او سلب خواهد کرد، به مراقبت از پدرش بپردازد او را قدیس می‌نامیم.

به نظر ملکیان، عامل مهم در معنای اول قدیس این است که فرد به رغم تمایلات درونی خود این کار را می‌کند. یعنی این دختر در درون خود میل به ازدواج، زندگی مشترک و مادر شدن دارد ولی در عین فعال بودن این امیال، آنها را کنار می‌گذارد و از پدرش مراقبت می‌کند.

ملکیان ادامه داد: نظیر این قدیس اخلاقی در معنای اول، قهرمان اخلاقی نیز وجود دارد. قهرمان کسی است که به رغم ترس و دلهره‌اش وظیفه اخلاقی خود را انجام می‌دهد. او می‌داند که اگر وظیفه‌اش را انجام بدهد ممکن است به زندان بیافتد و شکنجه بشود، و از آن ترس دارد. ولی به رغم همه‌ی ترس‌های زنده و فعالی که در جانش ریشه دوانده وظیفه اخلاقی خود را انجام می‌دهد. مثال قهرمان اخلاقی در ادبیات، پزشک رمان طاعون است که با وجود ترس از ابتلای به طاعون، شهر را ترک نمی‌کند. این معنای اول قدیس و قهرمان اخلاقی است.

استاد ملکیان درباره معنای دوم قدیس و قهرمان گفت: قدیس در معنای دوم آن است که نه‌تنها بخاطر محبت از وظیفه اخلاقی خود نمی‌گذرد، بلکه اندک‌اندک شعله محبت‌ها را در خود خاموش می‌کند و مانع تداوم فعالیت آن حس درونی می‌شود، در صورتی که در معنای اول، محبت‌ها فعال می‌باشد. در نوع اول آن محبت‌ها جریان مداوم دارد ولی در این نوع دوم فرد فکر می‌کند که تداوم این جریان محبت می‌تواند مانع تداوم مسیر او شود، ‌بنابراین با یک کنترل و عزم درونی کاری می‌کند که این حس را آرام آرام از بین ببرد تا مانع اخلاقی زیستن او نشود. همینطور قهرمان اخلاقی کم‌کم با ورزه‌ها و ریاضت‌های درونی، ترس را در درون خود از بین می‌برد.

ملکیان سپس این پرسش را مطرح کرد که: «کدامیک از این دو معنا ارزشمند‌تر است؟» و برای روشن‌تر شدن این پرسش این مثال را ارائه کرد: فرض کنید شما با دوست خود در حال قدم زدن با فقیری برخورد می‌کنید. شما به‌راحتی بدون اینکه ترس یا خوفی در درونتان وجود داشته باشد به او 1000 تومان می‌دهید ولی دوست شما با هزار جد و حهد موفق می‌شود که بر نفس خود غلبه کند و به فقیر پول بدهد، البته فرض می‌کنیم سایر شرایط افراد مساوی است. حال کار فرد اول که بدون هیچ دغدغه‌ای پول به سائل می‌دهد ارزشمند‌تر است یا کسی که به‌رغم مبارزه بسیار با نفسش موفق می‌شود بر آن غلبه کند و به گدا پول بدهد؟ پاسخ گویی به این سوال پاسخ گویی به ارزشمندی قدیس اول یا دوم را ساده می‌کند.

ملکیان ادامه داد: ارسطو معتقد بود قهرمان و قدیس دوم ارزشمند‌تر از قهرمان و قدیس اول هستند و علاوه بر انجام عمل اخلاقی، دارای فضیلت اخلاقی نیز می‌باشند. ولی بسیاری دیگر از فیلسوفان اخلاق با این رای مخالفند.

وی سپس به معنای سوم قهرمان و قدیس اخلاقی اشاره کرد: در معنای سوم قدیس اخلاقی کسی است که افزون و اضافه بر  وظیفه اخلاقی‌اش عمل می‌کند و محبت‌ها نمی‌توانند او را به جایی برسانند که فقط به وظیفه‌اش عمل کند. به عنوان مثال اگر در میدان جنگ گروهی ببینند که نارنجکی در حال انفجار است و همه در خطر هستند و کسی به رغم خطری که نارنجک دارد خود را روی آن پرت کند تا سایرین از خطر مصون بمانند، این فرد فوق وظیفه انجام داده است. این کار به این دلیل فوق وظیفه است که ما دیگران را به دلیل اینکه این کار را انجام ندادند و خود را روی نارنجک پرت نکردند توبیخ نمی‌کنیم.

به گفته ملکیان این معنای سوم قدیس و قهرمان از معنای اول و دوم آن ارزشمندتر است و اگر بپذیریم که علمای اخلاق بین برتری نوع اول و دوم قدیس و قهرمان با یکدیگر اختلاف دارند ولی در برتری این نوع سوم شکی ندارند. یعنی فوق وظیفه انجام دادن اصلاً قابل مقایسه با انجام وظیفه نیست. بسیاری از کارهایی که حضرت امیر انجام می‌دادند مصداق مافوق وظیفه بوده است. به عنوان مثال حضرت وقتی که می‌شنود عثمان بن حنیف در مهمانی اغنیا شرکت کرده‌است در آن نامه توبیخی به عثمان مواردی را مطرح می‌کند که به‌هیچ وجه نمی‌توان گفت که جز وظیفه اخلاقی ایشان بوده است. در این نامه دقیقاً چهره یک قهرمان و قدیس ترسیم شده است. ایشان می‌گوید همه می‌دانند اگر می‌خواستم می‌توانستم جز عسل مصفا ننوشم و هیچ نانی جز از مغز گندم پوست کنده برای خود فراهم نکنم و هیچ لباسی جز ابریشم خالص برای خود تمهید نکنم ولی محال است هوای نفسم بر من غلبه کند. ایشان تاکید می‌کند تا این حد هوای نفس بر من غلبه نمی‌کند که من هیچ‌گاه بر سر سفره‌ای نگاهم بر غذای لذیذتر از آن نیست، چون احتمال می‌دهم که در حجاز و یمانه کسانی باشند که هیچ گاه سیری به یادشان نیاید ( همیشه گرسنه باشند )  و احتمال می‌دهم کسانی باشند که امید شب بازگشتن با قرص نان به خانه را ندارند. حضرت تاکید می‌کند من چگونه می‌توانم سیر بخوابم در صورتی که احتمال می‌دهم نزدیک من کسانی باشند که جگرشان از تشنگی یا معده‌شان از گرسنگی می‌سوزد ... اگر دقت کنید این‌ها فوق وظیفه هستند. اینها تصویری فوق عمل کردن‌هاست. ملکیان افزود: علی‌رغم اینکه بسیاری از آنچه درباره واقعه کربلا نقل کرده‌اند رخ نداده است، اما بر اساس همان مقدار هم که از درستی آن اطمینان داریم، می‌شود گفت حسین‌بن علی هم قدیس و هم قهرمان اخلاقی است.

استاد ملکیان در پایان گفت: کسانی که بخواهند چنین وضعی داشته باشند، نه با عقلانیت، که با معنویت به اینجا می‌رسند. این امر دو بُعد دارد: اول اینکه آدم باور کند نظام جهان نظامی اخلاقی است؛ یعنی هستی چنان است که در این نظام هر عملی از من صادر شود بسته به اینکه درست یا نادرست باشد، هستی این درست یا نادرست بودن را درک می‌کند و نسبت به آن واکنش نشان می‌دهد. دوم اینکه باور داشته باشیم همه ما با اینکه به نظر جدا از هم می‌آییم، یک موجودیم و بنابراین هر نیکی و بدی که بکنیم، در حق خودمان کرده‌ایم.


» نظر

خشونت عشق از استاد مصطفی ملکیان

از دیگر پارادکس های معنوی، «فرزانگی ابلهان» و «قوت ضعف ها» است. «خشونت عشق» نیز یکی از همین خشونت هاست. فرق «خشونت نفرت» با «خشونت عشق» در این است که خشونت عشق تنها متوجه خود عاشق است و نه دیگران . مثلا در زندگی بزرگان دینی وقتی به زندگی حضرت علی نگاه می کنیم می بینیم که ایشان چقدر نسبت به طبع خود جلادی می کند و آن را تازیانه می زند و خود را از نعمت های دنیا محروم می کند و این به آن دلیل عشقی است که ایشان به دیگران دارد . به عنوان نمونه ایشان در نامه ای که خشونت عشق در آن موج می زند ، به عثمان که در مجلس عیش و نوشی شرکت کرده بود می نویسد : اگر می خواستم می توانستم هیچ غذایی نخورم مگر آنکه از مغز گندم باشد و هیچ نوشیدنی نیاشامم مگر آنکه از عسل آکنده باشد اما نخوردم چون احتمال می دهم در حجاز کسانی باشند که گرسنه باشند و سیری را به یاد نیاورند . خشونت عشق نسبت به خود موجب می شود که اندک اندک و نرم نرمک انسان با فداکاری و خود را ندیدن به جامعه شادمانه تری برسد و این در واقع اجر این نوع زندگی دشوار همراه با خشونت عشق است. این خشونتی است که از مهر عظیم به انسان‌های دیگر سرچشمه می‌گیرد و همین خشونت عشق است که علی‌بن‌ابی‌طالب را به جایی می‌رساند که گفت اگر کوهی مرا دوست بدارد، از هم می‌پاشد.

این خشونت البت شامل تمامی ساحت های وجودی انسان می شود. در مراتبی به ساحت های درونی آدمی اعم از«باورها و عقائد»، «احساسات و عواطف»، و «خواست ها و نیازها»ی آدمی تعلق می‌ گیرد و گاهی به ساحت بیرونی، یعنی «جسم» آدمی تعلق می گیرد و آنگاه انسان حاضر می شود که برای بهروزی انسان‌های دیگر از کل «جسم» خود بگذرد و به اصطلاح «شهادت» را انتخاب کند که اوج خشونت عشق است . شهادت اوج خشونت عشق است؛ زیرا حاضر می‌شویم برای بهروزی انسان‌های دیگر از کل جسم خود بگذریم. اما خشونت ناشی از نفرت، معطوف به انسان های دیگر است. هرکس خشونتی را معطوف به دیگران کند که خودش دستخوش زحمت نشود، می‌توان آن را خشونت نفرت نامید. آنچه را که بنیانگذاران ادیان و مذاهب می‌خواستند همین خشونت عشق است.

 


» نظر

خشونت عشق مطلبی از گزارش سخنرانی استاد مصطفی ملکیان

دکتر «مصطفا ملکیان» در مراسم شب عاشورای حسینی که از سوی انجمن‌های اسلامی دانشجویان دانشگاه‌های شهر تهران و سازمان ادوار تحکیم در سال 86 در حسینیه‌ ارشاد برگزار شد› در باب «خشونت عشق» به سخنرانی پرداخت. در اینجا گزارشی از این سخنرانی را با هم میخوانیم.

 

به دو جهت ترجیح دادم که موضوع این سخنرانی را خشونت عشق برگزینم اولاً به آن دلیل که به گمان بنده شهادت اوج قله خشونت عشق است و علت دوم آنکه در دنیای کنونی «خشونت عشق» جای خود را به «خشونت نفرت» داده است و ما به درجات مختلف قربانیان خشونت نفرتیم و در این راستا می‌خواهم نشان بدهم که در همه شهیدان نوعی تجلی خشونت عشق موج می‌زند.

در باب اینکه در چه شرایطی انسانها بهتر خواهند بود و جوامع شادمانی بیشتری خواهند داشت دیدگاه های متعددی وجود دارد و وجه مشترک همه این تفکرات این بود که چگونه می توان زندگی فردی و جمعی با شادمانه تر و بهتری داشت . کسانی گمان کرده‌اند که به صرف «دین داری» می‌توان این چنین جامعه‌ای ایجاد کرد. گروهی هم اشاعه «مردم‌سالاری» را تنها راه سعادت دانسته اند و عده‌ای هم وجود یک «سازمان اقتصادی جهانی» که به همه جهان در توزیع امکانات مادی و رفاهی به یک چشم نگاه کند را شیوه‌ای برای دستیابی به جامعه‌ی بهتر می‌دانستند و البته دیدگاه‌های دیگری هم وجود دارد .

ادعای من این است که یگانه راه برای اینکه فرد انسانی بهتر و جامعه‌ی انسانی شادمانه تری داشته باشیم این است که یک نوع «عشق ناخودگرایانه» و در عین حال «فعالانه» در افراد جامعه وجود داشته باشد. این راه یگانه راه و در عین حال دشوارترین راه است ،‌ سایر مسیرها می تواند شرط لازم باشد اما شرط کافی نیستند . این عشق ناخودگرایانه که باید در جامعه وجود داشته باشد یعنی اینکه همه چیز را برای خود نخواستن و در این عشق انسان بایستی بیشتر معطوف به بیرون از خود باشد . فعالانه هم یعنی این که برای ارضای خود حرکت نمی کند و برای این که ارضا شود فرد دست به کارهای بیرونی می‌زند که همراه با امدادهایی به انسان‌های دیگر است. به هر حال این عشق که پروردنش در آدمی بسیار دشوار است البته فداکاری می طلبد، شکی نیست که اگر انسان به سایر انسانها به غایت نگاه کند و آنها را وسیله نپندارد این کمک کردن بیرونی نیازمند فداکاری‌هایی است و فرد چاره‌ای جز این ندارد که تا حد وسیعی از ثروت، قدرت، جاه و مقام، حیثیت اجتماعی، شهرت و محبوبیت خود صرفنظر کند که این منجر به یکی از «پارادوکس های معنوی» می شود.

مهمترین پارادکس ها یا تناقض نُماهای معنوی پارادکس «صلح با شمشیر» است، انسان معنوی در جایی از زندگی به این نقطه می رسد که صلح با شمشیر اجتناب ناپذیر است . پارادکس بعدی «زندگی با مرگ» است؛ یعنی زندگی از دل مرگ بیرون می آید .


» نظر

قسمت سوم مطالب کاربردی در زندگی روزمره

چرا بخشیدن دیگران سخت است؟

رفتارهای انسانی نشان میـدهد کـه مردم وقتی از کسی ضـربه مـی بـیـنند، پیوسته در جستجوی انتقامند. غـرور و اعـتـمـاد بـه نـفـسـمـان لطـمـه دیـده اسـت. نـتـظـــارات ورویـاهـایـمـان نـابـود شـده انـد. چـیـزی کـه بـرایـمان بسیار
ارزشـمـنـد اسـت را از دسـت داده ایــم. بــه هـمـیـن دلـیل اســت که می خواهیم تلافی و جبران همه این صدمات رادر بیاوریم.

امـا مـوانـع دیـگری هـم بـر سـر راه گـذشت و بخشایش ماوجـود دارد. افـکار و عـقـایدی به طور خودکار جلوی گذشت کــردن مـا را مـی گیـرنـد. بـه خـودمـان مـی گــوییـم، "او رانمی بخشم چون او هیچگاه مسئولیت کارهایی که انجام داده است را نمی پذیرد."  یا  "اگر او را ببخشم ریا کرده ام چون در باطن میلی به بخشیدن او ندارم."  یا  "فــقط افرادضعیف گذشت می کنند."

برای این رفتارهایمان همیشه توجیهاتی نیز داریم. وقتی کسی به ما صدمه ای میزند، ما برای رفتار آن فرد دنبال یک سری توجیهات هستیم. با خود می گوییم که حتماً به خاطر شخصیت پستش بوده است. یا اینکه می گوییم، "آدم بی حواس و بی دقتی است." یا "او برای من ارزشی قائل نیست" یا "از قصد این کار را انجام داده." و آنها را با خشونت هر چه تمام تر قضاوت خواهیم کرد.

اما اگر خودمان کاری اشتباه که به کسی صدمه می زند انجام دهیم، برای رفتار خودمان هم باز دنبال توجیه هستیم. در اینگونه موارد می گوییم، "بچه ام شلوغ می کرد متوجه نشدم،" یا "در راه که می آمدم تصادف شده بود." سعی می کنیم که به هر نحوی که شده تقصیر را از گردن خودمان بیاندازیم و خود را بی گناه جلوه دهیم.

مهم است که بدانیم پذیرفتن و فهمیدن اشتباهات هرگز سبب نمی شود که فرد صدمه دیده آسوده شود. بخشیدن کسی و گذشت کردن هرگز نتایج کار اشتباه آنها را از بین نمی برد. هدف این است که گذشت کردن بیشتر مورد توجه افراد قرار گیرد و انسانها اشتباهاتشان را راحت تر بپذیرند. برای اینکار باید  به جای اینکه در مورد شخصیت و قصدشان قضاوت های خشن و ناعادلانه انجام دهیم، همیشه خوبی های دیگران را مدنظر قرار دهیم.

تا به حال پیش آمده است که با کسی که به شما صدمه زده همدلی کنید؟ از خود بپرسید، "دوست دارم کارها بدتر یا بهتر شود؟" گذشت تاثیر بزرگی بر سلامتی و احساسات خود ما نیز می گذارد. در واقع بیشتر منفعت گذشت کردن به خود ما می رسد نه به آن کس که بخشیده ایم.  همیشه باید به وقتی که خودمان هم نیازمند گذشت می شویم هم فکر کنیم.

اجازه ندهید خشم و کینه زندگی شما را در بر گیرد، چون شما، زندگیتان و سایر رابطه هایتان را نابود خواهید کرد. اجازه دهید که این کینه و درد از فکر شما بیرون رود. آن را به خدا بسپرید. چون خداوند تنها کسی است که می تواند دردی که شما احساس می کنید را بفهمد.

اینکه از صدماتی که به شما وارد می شود راحت بتوانید گذشت کنید کار آسانی نیست و یکباره صورت نمی گیرد. نیازمند زمان است، اما هر چه بیشتر روی این مسئله کار کنید، بیشتر به خوبی آن پی خواهید برد. از خدا بخواهید که به شما توانایی دهد که بتوانید گذشت کنید.

 ============================================ 

ویژگیهای یک دوست خوب
دوسـتـان خـوب یـک سری ویژگی دارند که آنها را از دیگران متمایز می کند و سبب میگردد دوستــان بیشتری در کنارخود داشته باشند بنابراین با تـغیـیـر رفـتـار خــود به جرگه اینگونه افراد بپیوندید:

1- یـک دوسـت خـوب حرفهایی که بصورت محرمانه به وی زده شـده اسـت را نـزد خـود نـگـاه داشـتـه و رازدار شـمــامیباشد.

2- وقت شناس بوده و در قرار ملاقاتها و یا میهمانیها قابل اطمینان بوده و سر موقع حضور می یابد.

3- یک دوست خوب به موقعیت، موفقیت ها و یا دوستان دختـر و یـا پسـر جـدیـد شـــما حسادت نمی ورزد.

4- یک دوست خوب هنگامی که دچار بیماری و کسالت میـگردید با شما تماس گرفته و حالتان را جویا می شود و به عیادت شما می آید.

5- وی میداند که چه زمانی صحبت و چه زمانی سکوت نموده و تنها گوش دهد.

6- هنگامی که حالتان مساعد نبوده و یا دل و دماغ کاری را ندارید و پکر میباشید وی از رفتار شما دلخور نمیشود.

7- اگر شما به فضای بیشتری نیاز داشته باشید و یا می خـواهـید تنها باشید، آنها این رفتار شما را طردشدگی تلقی نکرده و از شما دلگیر نمیشوند.

8- یـک دوست خــــوب حیوان خانگی شما، مادر زن بدخلق شما و کـودکـان پـر جـنـب و جوش شما را به خاطر شما تحمل خواهد کرد.

9- وقتی نظر او را در مــورد مسئله ای جویا شوید با جان و دل و صادقانه نظرات و عقاید خودش را در اختیارتان قرار می دهـد و حتـی اگـر بـه نـصایـحش نـیز عـمل نکنید ناراحت نمیشود.

10- وی با شما میخندد،گریه میکند و کارهای ماجراجویانه انجام میدهد اما به دیگران چیزی در مورد آنها نمیگوید.

11- پیش از سر زدن به منزلتان، شما را مجبور نمیکند که خانه را تمیز و مرتب کنید.

12- وی اجازه نمی دهـد کسـی پشت سر شما و در غیاب شما در مورد شما بدگویی کند و به دفاع از شما خواهد پرداخت.

13- شما را به کارهای ماجراجویانه، رشد دهنده و پیشرفت در کار تشویق خواهد کرد.
14- هنگامیکه خودروی شما دچار نقص فنی گردد شما را به مقصدتان خواهد رساند.

15- روز تولدتان همیشه به یادش بـوده و
 اگر برنامـه خـاصـی بـرای آن روز تـــدارک ندیده باشید شما را به بیرون برده و یـا برایتان کیک سفارش میدهد.

16- دوست خوب از شما انتظار ندارد که اتوماتیک وار با عقاید وی در خصوص مسایلی همچون سیاست،مسایل جنسی و مذهب موافق باشید و به عقاید شما حتی اگر برخلاف عقایدش باشد احترام میگزارد.

17- هیچگاه شما را نزد دیگران خرد و تحقیر نـکرده بلکه همواره به شما احترام میگذارد و در حضور دیگران از شما تعریف می کند.

اگر دوستی را سراغ ندارید که با شما اینگونه رفتار کند شاید یک دلیـل آن ایـن باشد که شما نیز با آنان چنین رفتاری تا بحال نداشته اید.  

========================================== 

آیا شما از آنکه برخی افراد چگونه با زندگی کنار می آیـنـدشگفت زده نمیشوید؟

 آنها همیشه تیز هوش، خوش رو وبا نشاط هستند و هیچگاه دربرابر مشکلی تسلیم نشده و در هنگام مواجهه با مشکلات استوار می ایستـنـد. و درمـقـابـل افـرادی هستـنـد کـه همـواره شـاکی بـوده و گـلـه می کنند، از کاه کوه می سازند و زندگی را بـا اخم و تخم سـپـری می کنند. هر کسی به نوبه خود دارای مشکلات،
استرسها و تنشهای مخصوص به خود می بـاشـد امـا اگـرشما بیاموزید که چگونه با آنها کنار بیایید در پـایان پیروز ازمیدان خارج می گردید. بـرای بـرآمدن از پــس مشکلات به نکات زیر توجه کنید:


1- به خودتان بگویید که میتوانید از پس آن برآیید: نـه مشـکـل و نـه تـوانایی خود را برای حل آن مشکل دست کم نگیرید. مـمـکن اسـت عـادت کـرده بـاشیـد تا با مشکلات سـطحـی بـرخـورد کـرده و یا آنها را نادیده بگیرید تا زمانی که آنقدر بزرگ می گـردنـد کـه نمیدانید که چگونه و از کجا شروع کنید. بـه خـاطر داشته باشید که هیچ مشکلی آنقدر بی اهمیت نیست که آنرا نادیـده بگیرید. بجای آنکه مشکلات را پنهان کنید آنها را جدی بگیرید و در صدد حل آنها برآیید.

2- قدرت در دستان خود شما است: شـما قدرت آن را دارید که مشکلی را حل کنید و یا به مشکلی دامن بزنید. این بـستگی بـه آن دارد که واکنشتان نسبت به آن مشکل مثبت باشد و یا منفی. واکنش منفی معمولا شامل احساس تهدید و خـطـر نـسـبت به مشکل میباشد که یک واکنش زنجیره وار را پدید می آورد. فرد بـیمناک، احـساس خشم توام با نفرت در خود میکند. نفرت و خشم تنها مشکل را وخیمتر میکند. برای مثال: اگـر شما اضافه وزن داشته باشید از آنکه زیاد غذا میخورید از خودتان متنفر میشوید. شـمـا می باید مثبت بیاندیشید. خود را دوست بدارید سپس خواهید دید که اراده تغییر شکل ظاهری خود را در خویش خواهید یافت.

3- از کاه، کوه نسازید: آیا عادت دارید تا مشکلات را اغراق آمیز جلوه دهید. اگـر شما بیکار هستید این بدین مفهوم نیست که هیچگاه قادر نخواهید بود شغـلـی بـیابید. و یا اگـر شـرکــتتان از رونق افتاده بدین مفهوم نیست که به پایان خط رسیده اید. بـه خـاطـر داشته باشید که بسیاری از افراد دیگر درشرایط بسیار بدتری نسبت به شما قرار دارند. مشکلات را از منـظر دیـگری مشـاهـده کـرده و از خـود سـوال کـنـیـد بـدتـرین اتـفاقی که میتوانست برای شما روی دهد چه چیز میتوانست باشد؟ آیا میتوانم آن را حل کنم؟

4- از احتمالات غافل نشوید: هـر مشـکلی راه حـلـی دارد و بـقول معروف پایان شـب سیه سپید است. اعتقاد داشته باشید جای مشکلی که برایتان پیش آمده میتوانست مشکلی بس وخیمتر و مصیبت بار تر برایتان رخ دهد که چنین نشده.

5- متعهد به خود باشید: اکثر افراد شکست می خورند نـه بـخاطر آنـکه فــاقد هـوش، فراست، توانایی، فرصت و یا استعداد میباشند، بلکه به این علت شکست میخورند کـه از مشکل خود به عنوان بهترین فرصت یاد نمیکنند. (کـه میتوانند از آنها درس بگیرند و یا آن را به سمت و سوی دلخواه خود سوق دهند) شما قادرید موفق شوید در صورتی که اشتیاق خود را به زندگی از دست ندهید حتی اگر زندگی تهی و پوچ بنظر آید.

6- صحبت کنید - گوش دهید: بیاد داشته باشید که کلید حل مشکلات بـیشتر اوقات در دست منبع دیگری غیر از خودتان است. هرگاه نیاز به کمک دارید قدم پیش بگذارید و درخواست کمک کنید. درخواست کمک عمل ناپسندی نمی بـاشد. در حقیقت بیشتر از آنکه میاندیشید دیگران به کمک شما خواهند شتافت.

7- بیاندیشید، بیاندیشید و باز هم بیاندیشید: از خـود سوال کنید کـه واقـعـا مـشـکـل شما چیـست؟ آیـا بـیـکاری است و یـا اعتـمـاد بنفس پایین؟ مشکل شما عدم سرمایه کافی میبـاشد و خستگی و بـی حوصلگی؟ چگونه می توانید مشکل خود را حل کنید؟ بدقت به مشکلات بپردازید و سپس مرحله به مرحله آن را حل کنید.

8- منتظر چه چیزی میباشید: معجزه هـا بـه خـودی خود روی نـمی دهنـد ایـن شـما هستید که باید آنها را خلق کنید. اگر مشکلی دارید قدم نخست را پیش گـذاشـته و آن را حـل کنـیـد بجای آنکه منتظر بمانید تا مشکل خود به خود حل گردد. آگـاه بـاشـیـد کـه مشکلات با گذشت زمان بدتر و جدی تر میـگردند. پس اگر حقیقتا خواستار آن میباشید تا مشکلتان را حل کنید قدم پیش بگذارید و از پس آن برآیید.

9- خود انگیخته باشید: شمـا تـنـها فردی هستید کـه قـادر بـه تـحـت تـاثـیـر قـرار دادن افکارتان میباشید. افراد تنها میتوانند شما را راهنمایی کنند ولی عاقبت این تـنـها شما می باشید که می توانـید ایجاد تحول کنید. بیشتر اوقات این مشکل نیست که باید حل گـردد بـلـکه اتـخـاذ تـصمیم حل آن مشکل از سوی شما است که اهمیت دارد که برخی اوقات افراد شهامت آنرا ندارند.

 


» نظر

قسمت دوم مطالب کاربردی در زندگی روزمره

خشم وکنترل آن

خـشم یـک هیـجـان نـاخوشـایند اما طبیعی و ضروری برای انـسان میباشد. خشم میزان قابل توجهی انرژی ذهنی وجسمی  را مصروف خود میکند. خشم تهدیدی جدی برای روابط  شخصی و شغلی پدید می آورد. خشم فرصت لذت بـردن از  زندگی  را از انسان سلب میکند. دلایل برانگیخته شـدن هیجان خشم در افراد و موقعیتهای مختلف متفاوت  است:

* تصور در معرض تهدید، خسارت، آسیب یا از دست رفتن دارایی، سلامتی، غرور، عزت نفس ، ارزشها و شخصیت .

* ناکامیها - پایمال گشتن حقوق - بی حرمتیها.
* انتظارات نابجا از دیگران - تصور آنکه جهان و ساکنین آن میباید طبق یک الگوی خاص باشند. اما برخی افراد بیش از دیگران مستعد خشمگین شدن میباشند مانند:

* افرادی که نیاز مبرم و سیری ناپذیری برای کامل بودن دارند.
* افرادی که ترس شدیدی از خطا کار بودن و در اشتباه بودن دارند.
* افرادی که نیاز شدیدی به کنترل کردن دیگران دارند.
* افرادی که از شنیدن عقاید نو و یا متفاوت با عقاید شخصیشان هراس دارند.
* افرادی که از رها کردن موضوع به حال خود بیم دارند.
* افرادی که نیاز شدید و مفرطی به مورد پذیرش قرار گرفتن و تایید دیگران دارند.
* افرادی که تصور میکنند همواره باید با صلابت، شجاع، قدرتمند و قوی بنظر برسند.
* افرادی که از تجربه کردن احساسات ناخوشایند هراس دارند.
* افرادی که اعتماد بنفس پایینی دارند.
* افرادی که تحملشان نسبت به ناکامیها اندک میباشد.
* افرادی که از مورد انتقاد واقع شدن هراس دارند.

برخی اوقات آستانه ظهور خشم کاهش می یابد مانند:

هنگام خستگی - بیماری - درد - الکل و داروهای دیگر - استرس .

 خشم تاثیرات فیزیولوژیکی فراوانی بروی بدن پدید می آورد:

* ترشح هورمون آدرنالین.
* تسریع تنفس .
* افزایش ضربان قلب و فشار خون.
* انتقال جریان خون از پوست، کبد، معده و روده ها به سمت قلب، سیستم عصبی
 مرکزی و عضلات .
* متوقف شدن سیستم گوارش.
* آزاد گشتن ذخایر گلوکز از کبد.
* ترشح کورتیزول و سرکوب سیستم ایمنی بدن.
* افزایش هورمون تستوسترون در مردان.
* تسریع و تشدید حرکات و گفتار.
* سفت شدن عضلات.
* افزایش دقت ، تیزی و حساسیت حواس پنجگانه.
* گشاد شدن چشمها .
* سرخ شدن چهره.
* افزایش قوای جسمانی.

اما هنگامی که فرد عادت دارد بسیار سریع کنترل خود را از دست داده و خشمگین گردد در دراز مدت خشم اثرات بسیار زیان آوری بروی سلامتی فرد بجای خواهد گذاشت از جمله:

* سردرد.
* اختلالات پوستی ، قلبی-عروقی، هیجانی، گوارشی.
* نارسایی سیستم عصبی.
* تشدید علایم بیماری موجود در بدن.
* آرتروز.
*
 سکته قلبی .
* خودکشی.

اما خشم مراحلی دارد که باید در همان مراحل نخستین و ابتدایی مهار و کنترل گردد تا به مراحل بحرانی نرسد:


1-مرحله رنجش.
2- مرحله ناکامی.
3- مرحله خشم.
4- مرحله غضب.
5- مرحله خشونت.

اما برخی از هیجانات ممکن است زیر پوشش هیجان خشم نهفته باشند و خود را بصورت خشم نمایان سازند مانند:

ترس - غم - سردرگمی - هیجان - نفرت - حسادت - گناه - اضطراب.

همه افراد بطور یکسان اقدام به ابراز هیجان خشم نمیکنند. در واقع راههای بسیاری برای ابراز خشم وجود دارد از جمله:

1- واپس رانی: پس از تجربه خشم فرد آن را به فراموشی سپرده و یا در خود فرو میریزد.

2- جابجایی: انتقال خشم به فرد و یا شیئی که عامل اصلی خشم نمیباشد. مثلا فردی که از دست رییس خود عصبانی است به اشیاء لگد زده و یا خشم خود را سر همسر خود خالی میکند.

3- کنترل: فرد سعی میکند خشم خود را کنترل کند.

4- سرکوب: فرد خشم را تجربه میکند اما آن را فرو نشانده و اظهار نمیدارد.

5- گریستن: خشمی که تخلیه هیجانی و کلامی نگشته خود را بصورت گریه ظاهر میسازد.

6- واکنش افراطی: فرد نسبت به عمل فرد مقابل واکنش بیش از حد نشان میدهد که با کرده فرد تناسب ندارد. مثلا فرد در پاسخ به توهین شخصی اقدام به کتک زدن وی میکند.

7- رویارویی مثبت: پاسخ مستقیم و صریح فرد نسبت به عامل خشم و بیان احساس و دلایل برانگیخته گشتن خشم خود.

8- پاسخ انفعالی: در این حالت فرد خشم خود را بطور واضح و مستقیم ابراز نمیکند. پاسخ انفعالی انواع گوناگون دارد از جمله:

  • خشونت انفعالی: مثلا فرد در حضوردوست خود اعتراضی نکرده و خشم خود را ابراز نمیکند اما به محض غیبت دوستش اقدام به تخریب اموالش میکند.
  • رفتار مخفیانه: غیبت، ناسزاگویی زیر لب، سکوت اختیار کردن- پرهیز از تماس چشمی - تحقیر - سرقت - شکایت - فریبکاری - سخن چینی.
  • بازی دادن: تحریک دیگران به اعمال خشونت آمیز و سپس خود را کنار کشیدن - تمارض - تخریب روابط دیگران.
  • از خودگذشتگی و فداکاری های مفرط: در کارها به دیگران کمک فراوان کرده اما کمک دیگران را نمیپذیرد.
  • رفتارهای وسواسگونه: اعتیاد - خود کشی - تعصب - انتقاد جویی -سرزنش نفس نیز میتواند نوعی ابراز خشم باشد.

در کل 3 راه برای ابراز خشم وجود ندارد: یا آن را بدرون خود ریخته و سرکوب کنیم که منجر به نابودی و صدمات بسیار به روح و جسممان میگردد- یا آن را فریاد زده و با خشونت سر دیگران خالی کنیم که منجر به نابودی و آسیب به دیگران و مخدوش گشتن روابط میگردد- و راه آخر آنکه آن را پذیرفته و با کنترل و جهت دادن مثبت به آن این انرژی عظیم را مهار کرده و در پیشبرد اهداف سازنده از آن سود بریم.

در زندگی افراد و مسایل بسیاری وجود دارند که موجب برانگیختن خشم میگردند اما هرگاه همواره مقهور آنها شویم و اجازه دهیم تا خشم بر ما اعمال کنترل کند دیری نمیگذرد که جسم و روح ما دچار فرسودگی و زوال میگردد. باید سعی کرد تا آنجا که ممکن است بیهوده خشمگین نشد. یک عامل برانگیخته شدن خشم انتقادهای دیگران میباشد. انتقادهایی که بندرت واقعی بوده و به منظور بهبود رفتار و شخصیت ما بیان میگردند. معمولا افرادی که نابجا اقدام به انتقاد از شما میکنند اهداف زیر را در سر دارند:

* دلسردساختن و ارعاب شما.
* افکندن اشتباهات، تقصیرات و گناه ها به گردن شما و فرافکنی.
* تغییر و کنترل شما.
* سرپوش نهادن به عیوب و کاستیهای خود.
* حسادت به شما.
* تخلیه عقده ها، خشمها و ناکامیهای گذشته خود.

بنابراین در واکنش به اینگونه انتقادها خونسردی خود را حفظ کرده و با قاطعیت اما با آرامش در مقابل منتقد خود بیاستید. نکته دیگر آنکه خود را برای موضوعاتی که کنترلی روی آنها ندارید خشمگین نسازید. شما تنها قادر به تغییر خود و واکنش خود نسبت به دنیای پیرامون خود میباشید. نکته آخر آنکه خشم از طرز تفکر ما نسبت به وقایع پیرامونمان نشات میگیرد نه خود وقایع بنابراین با کنترل افکارتان خشم خود را نیز تحت کنترل خویش در آورید.

هیچ چیز و هیچکس قادر به خشمگین ساختن شما بدون اراده و خواسته شما نبوده و هنگامی که به فردی چنین اجازه ای را میدهید تا شما را خشمگین سازد در واقع کنترل خود را بدست آن فرد سپرده اید.

 


» نظر

مطالبی که کاربردی عملی در زندگی دارند

امروز مجموعه ای از مطالبی را که تقریباَ میشود گفت کاربردی است و به درد اکثریت قریب به اتفاق جوانان مان میخورد در وبلاگ برایتان میگذارم فقط خواهش میکنم نظر بدهید تا بتوانم مطالبی بهتر و بیشتر و کاربردی تر از اینها را نیز برایتان بگذارم. ممنونم ................رضا

 

چگونه در کار خود یک حرفه ای باشیم

نحوه صحبت کردن، لباس پوشیدن، نوشتن، رفتار کردن و کار کردن شما تعیین میکند که آیا یک حرفه ای میباشید و یا یک آماتور. با آنکه اغلب افراد آماتور بودن را عادی می پندارند اما شما هرگز طوری رفتار نکنید که آماتور بنظر آیید. هر کاری را که انجام میدهید، مانند یک حرفه ای انجامش دهید: مطابق با معیارهای حرفه ای.

1- یک حرفه ای تمام جوانب شغل خود را آموزش می بیند. یک آماتور از هر فرصتی استفاده میکند تا از روند یادگیری طفره رود.

2- یک حرفه ای به دقت در می یابد به چه چیزهایی نیاز و احتیاج است. یک آماتور نیازها و احتیاجات دیگران را حدس میزند.

3- ظاهر و طرز بیان یک حرفه ای همانند یک حرفه ای میباشد. یک آماتور ظاهر و گفتار به هم ریخته ای دارد.

4- یک حرفه ای محیط کار خود را پاکیزه و منظم نگه میدارد. یک آماتور یک محیط کار شلوغ، آشفته و کثیفی دارد.

5- یک حرفه ای متمرکز و مدبر است. یک آماتور سردرگم و پریشان خاطر.

6- یک حرفه ای از اشتباهات خود درس میگیرد. یک آماتور اشتباهات خود را نادیده گرفته و یا پنهان میکند.

7- یک حرفه ای از وظایف و ماموریتهای دشوار استقبال میکند. یک آماتور تلاش میکند از کارهای دشوار خود را رهایی بخشد.

8- یک حرفه ای در اسرع وقت پروژه ها را به انجام میرساند. یک آماتور در میان انبوه کارهای ناتمام احاطه گشته است.

9- یک حرفه ای همواره خوشبینی و خونسردی خود را حفظ میکند. یک آماتور از کوره در میرود و بدترین وضعیت را متصور میشود.

10- یک حرفه ای پول و حسابهای بانکی خود را به دقت مدیریت میکند. یک آماتور پول خود را بی حساب خرج میکند.

11- یک حرفه ای سعی میکند مشکلات و ناراحتی های دیگران را رفع کند. یک آماتور از مشکلات دیگران اجتناب میورزد.

12- یک حرفه ای از لحن احساسی مثبت استفاده میکند: اشتیاق، خوشی، علاقه، رضایت. یک آماتور از لحن احساسی منفی استفاده میکند: خشم، خصومت، ترس، نفرت، قربانی.

13- یک حرفه ای آنقدر پافشاری میکند تا به مقصود خود برسد. یک آماتور در ابتدای کار شانه خالی میکند.

14- یک حرفه ای بیش از انتظار بهره وری دارد. یک آماتور تا اندازه ای که کارها پیش رود.

15- یک حرفه ای خدمات و فراورده های مرغوب وب ا کیفیت بالا ارائه میدهد. یک آماتور خدمات و محصولات با کیفیت پایین.

16- یک حرفه ای آینده ای نوید بخش دارد. یک آماتور آینده ای مبهم و نامشخص.

نخستین گام برای حرفه شدن شما آنست که: باور کنید حرفه ای هستید

===========================================.

 

(با یاد خدا دلها آرام میگیرند)

امروز بدترین روز زندگی خود را تجربه کـرده ایـد. کارفـرمـای   شما در مقابل دیگران به شما توهین نموده و وقتی در راه  برگشت از رستوران بودید، با اتـومـبیل خود تصـادف کرده و  این باعث دیر رسیدن به جلسه بعد ازظهر گردیده و موجب  برخورد شدیدتر کارفرما شده است.هنگام مراجعه به خانه لیز خورده و با کمر روی زمین می افتیـد. بـا دردسـر فـراوان   وارد اتومبیل شده و با سرعت هرچـه تمام به طـرف مـنـزل   حرکت کرده و بدلیل سرعت غیر مجاز توسط پلیس جریمه  می شوید... تصورش را بکنید.

بعد از تلو تلو خوردن و باز کردن درب منزل فقط میخواهید  استراحت کرده و آرامش خـود را بدست بیاورید. بنابراین ممکن است با یک نوشیدنی خنک و تماشای تلویزیون خود را آرام و ریلکس کنید. اما این کار توصیه نمیشود. شما قصد دارید استرس را از خود بیرون نمایید و هدف فقط استراحت کردن نیست. کارشناسان بر این عقیده اند که بهترین راه برای تمدد اعصاب این است که فرد به تدریج احساسات خود را ارضا نماید.

غوطه وری

لازم نـیـست حـتـما بـرای ریـکس شـدن به قله کوه بروید، فقط کافی است خود را در یک منظره معمولی کوچک غوطه ور سازید. برای مثال اگر تابلوی نقاشی زیبایی در خانه یـا محل کارتان دارید، آن را مجسم کرده و زیبای آنرا مورد تحسین قرار دهید. اگر آکواریمـی پر از ماهی های رنگارنگ دارید، برای مدتی به حرکات روان و سلیس آنها نگاه کنید تابه آرامش برسید.

احساسات خود را برانگیزید

در مرحله بعد سفری به لاله گوش خود داشته باشید.به موسیقی موردعلاقه تان گوش دهید. کلاسیک، پاپ، راک یا هر چیز دیگر. فقـط سـعـی کنیـد از کـارهایی که باعث ایجاد هیجان و تنش در شما میگردد، اجتناب نمایید. بکار بردن یک هدفون می تواند از شنیده شدن صداهای دیگر جلوگیری کرده و باعث آرامش بیشتر گردد.

مطابق با ذائقه خود یک فنجان چای سرد، آب میوه خنک یا آب سرد میل کنید.

حس بویائی را فراموش نکنید.بوی عود، یک شمع معطر و یا عطر مورد علاقه همسرتان میتواند شما را آرام کند. حتی می تـوانید به حـمام رفـته با صـابونهای مایع و معطر بدن خود را بشویید.

اگر کسی هست که می تـواند شـما را مـاسـاژ دهد، از او بخواهید اینکار را انجام دهد. محققان میگویند که ماساژ مناسب میتواند هورمونهای ایجاد استرس را کاهـش داده و تنش را ازبین ببرد. اگر تنها هستید کمی شانه ها و گردن خود را مالش داده و به آرامی دستها و پاهایتان را ماساژ دهید.

بررسی ها نشان داده کـه نوازش حیوانات خانگی در ایجاد ملایمت و زدودن تنشها مؤثر می باشـد. اگـر سـگ یا گربه ای دوست داشتنی در خانه دارید آنها را پیش خود آورده و کمی نوازش کنید!

 

تمدد اعصاب تدریجی

روش بعدی یکی از تکنیکهای تست شده و مؤثر میباشد که می تـوانـد فـرد را بـه حالت مطلقی از آرامش برساند. با بکار بردن این روش می تـوانـیـد احـساسـی تـازه و بـدور از ناملایمات بدست آورید.

همانطور که قبلا نیز گفته شد با گوش دادن به موزیکی دلپـذیر شروع کنید. سپس روی سطحی راحت دراز کشید. چشمانتان را بـسته و نـفـسی عـمـیق بکشید. اجازه دهید شکمتان به طرف بالا و پایین حرکت کند. در همان حـال کـه بـا آرامـش دراز کـشیده اید، روی پاک کردن ذهن خود تمرکز کنید.

احساس آرامش بیشتری می کـنـید؟ اکنـون نـوبت تمرین اصلی است. از قسمت بالا با چشم ها شروع میکنیم. چشمان خو را به هم فشار داده و پیشانی را بسمت بالا نگاه دارید گویی در حال تحمل یک فشار عصبی زیاد می باشـید. چند لحظه به همین صورت صبر کنید. سپس چشمان خود را رها کرده و آرام روی هم قرار دهید. احساس کنید کـه تنشها از چشمانتان جدا میشـونـد. از ایـن ملایمت برای چند لحظه لذت برده و دوباره از ابتدا شروع کنید.

به سراغ آرواره و فک رفته و همین تـمـرین را در ایـن قـسـمـت تـکـرار کـنـید. عضلات فک و آرواره خود را منقبض و بعد از مدتی کوتاه رها سازید تا تنش از شما دور شود.به همیـن ترتیب به طرف قسمتهای پایین تر بدن مانند گردن، شانه ها، قفسه سیـنـه و ... برویـد. هراز گاهی مکث کرده و ببینید قسمتهای بالاتر هنوز احساس استرس مینمایید یا خیر. اگر تنش زدائی بطورکامل انجام نگرفته بود به آن قسمت برگشته و تمرین را تکرار کنیـد. ( معمولا چشم ها و آرواره نیاز به تکرار تمرین خواهند داشت. )

 به همین منوال ادامه دهید تا به شکم، ران، ساق و در انتها به کف پاها برسید. بـستـه به وقتی که شما اختصاص می دهید و زمانی که بدن شما برای ریلکس شدن نیاز دارد این تمرین ممکن است از 15 دقیقه تا 1 ساعت بطول بینجامد.

برای رسـیدن بـه آرامـش هـرگـز نـبـاید شـتـابزده عـمل کرد و باید هر آنچه که نیاز دارید و می خواهید به خودتان بدهید. این روش بـرای ایـجاد حـالت خـود تـلقـیـنی و رسیدن به آرامش مطلق بسیار مؤثر بوده و در همه شرایط کار می کند.

اگر با ورزش یوگا آشنایی داشته باشید، متوجه شباهتهـای بـیـشمـاری در تمرین بالا و تکنیکهای این هنر باستانی هندوستان خواهید شد.

در انتها استرش شما باید از بین رفته و یا حداقل تقلیل یابد. احساس آرامـش و راحتـی خواهید کرد، حتی ممکن است شبیه انسانی بی خیال از ناملایمات آزاد شوید. اندکی وقت را به مجسم نمودن  لحظات خوشحالی و آرامش اختصاص داده و از نبـود استـرس لذت ببرید.

بیاد داشته باشید که با یاد خدا دلها آرام میگیرند.

 

 


» نظر

ادامه مطلب استاد ملکیان در باب نشانه های انسان معنوی

 

3. خدای حقیقت، خدای زیبایی، خدای خیر

مولفه سوم یک زندگی معنوی این است که کسانی که در یک زندگی معمولی به سر می‌برند یا لااقل در این زندگی در حال سلوک و سیر هستند. سه ساحت روانشان معطوف به سه چیز خاص است. روان ما آدمیان سه ساحت دارد. یک ساحت، ساحت باورهای ما است. اینکه باور داریم که «الف ب است» یا باور داریم که «ج دال نیست» یا باور داریم که «اگر الف ب باشد، ج دال است»، همه باورهایی که داریم، باور به چیز ساده‌ای مثل اینکه امروز یکشنبه است تا باور به چیزهای مهم مثل «خدا وجود دارد» یا «خدا وجود ندارد»، «زندگی پس از مرگ هست» یا «زندگی پس از مرگ نیست» و غیره. این اولین ساحت روان ما آدمیان است: ساحت باورها و عقاید. خواه این عقاید به مرحله علم رسیده باشند و خواه به مرحله علم نرسیده باشند. مجموع عقاید ما اعم از عقاید علمی ما و عقاید غیر علمی ما، یعنی اعم از عقایدی که به سود آنها دلیل داریم و عقایدی که به سود آنها دلیل نداریم.

ساحت دوم ساحت احساسات و عواطف ما آدمیان است. اینکه از چه چیزهایی خوشمان می‌آید و از چه چیزهایی خوشمان نمی‌آید. ذوق‌های ما، سلیقه‌های ما، پسند و ناپسند ما، مجموعه این امور، ساحت ذوق و سلیقه، ساحت خوشایند و بدآیندها و به تعبیر دیگر ساحت احساسات و عواطف ما را می‌سازند.

ساحت سوم ساحت اراده و خواست است. اینکه می‌خواهیم چه کنیم یا چه نکنیم. می‌خواهیم به کجا برسیم یا نرسیم، به چه موضعی بیفتیم و یا به چه موضعی نیفتیم و ... اینکه گفته می‌شود که روان ما دارای این سه ساحت است، به این معنا است که اگر در هر آن از آنات زندگی، به خودتان رجوع کنید، می‌بینید که یا در حال باور به چیزی هستید و یا در حال لذت یا الم بردن از چیزی هستید و یا اینکه اراده چیزی را دارید. انسانهای معنوی در این سه ساحت روح خود، در هر ساحت معطوف به یک چیز هستند و بنابر این، گویا در هر ساحت، یک خدا وجود دارد (مراد از خدا، خدای ادیان و مذاهب نیست)، یعنی هر کدام از این سه ساحت عطف شده، کشیده شده و میل پیدا کرده به یک جهت خاص.

عقاید انسان‌های معنوی فقط میل به «حقیقت طلبی» دارد، احساسات و عواطف آنها فقط میل به «جمال جویی» دارد و اراده آنها فقط میل به «خیر خواهی» دارد. بنابراین گویی فقط سه خدا دارند. خدای ناحیه اول روحشان فقط «حقیقت» است، خدای ناحیه دوم روحشان «جمال و زیبایی» است و خدای ناحیه سوم روحشان «خیر» است. به تعبیر دیگری، یک انسلان معنوی کسی است که همه دغدغه‌اش این است که چنان زندگی کنم که هیچ سخن خلاف حقی وارد ذهن و ضمیر من نشود و از آن سو هم چنان زندگی کنم که هیچ سخن حقی از ذهن و ضمیر من فوت نشود و از دست من نرود. تمام زندگی من معطوف به این باشد که تا آنجا که در توان دارم در ناحیه عقایدم، عقاید حق وارد ذهن و ضمیر من بشود و از دست من فوت نشود و عقاید ناحق هم به هیچ قیمتی اذن ورود به ساحت ذهن و ضمیر من پیدا نکنند. حقیقت، خدای انسانهای معنوی است در ناحیه عقایدشان.

در ناحیه احساسات و عواطف، انسان معنوی از هر چیز زیبایی خوشش می‌آید و هر چیز نازیبایی را ناخوش می‌دارد. این زیبایی و خوش آمدن از زیبایی و ناخوش آمدن از زشتی، بحث دشواری است و در جای دیگر به تفصیل و اختصاصاً در باب این نکته سخن گفته‌ام و الآن نمی‌توانم در اینجا مفصل عرض کنم. ولی این نکته بسیار مهمی است که ما واقعاً زیبایی پسند باشیم. واقعاً از زیبایی لذت ببریم. از زیبایی لذت بردن چیزی نیست که فکر کنید که تمرین نمی‌خواهد. بلکه یک ورزش روانی و روحی بسیار جدی می‌خواهد که انسان از زیبایی لذت ببرد. شما فکر می‌کنید که انسان به صورت طبیعی از زیبایی لذت می‌برد و از زشتی، الم نصیب می‌برد. اما اینجور نیست، اگر در زندگی مداقه کنید، خیلی چیزها زیبا هستند، اما چون ورزیده نیستید، از آن خوشتان نمی‌آید و خیلی چیزها زشت هستند که باز چون ناورزیده‌اید، از آن خوشتان می‌آید. این یک نوع ورزش و یک نوع Practice روانی، یک نوع با خود گلاویز شدن روانی احتیاج دارد که آرام‌آرام به جایی برسید که واقعاً زیبایی‌پسند باشید و احساسات و عواطف ما معطوف به زیبایی و گریزان و از هرگونه زشتی باشد.

در ناحیه اراده، انسانهای معنوی اراده‌شان فقط معطوف به خیر است. یعنی هر کاری که اراده می‌کنند که انجام دهند، به این دلیل است که در آن کار یک خوبی تشخیص داده‌اند. هیچ کاری را نمی‌کنند الا اینکه با فهم خودشان (تأکید می‌کنم با «فهم خودشان» زیرا اینها زندگی اصیل دارند و فقط بر اساس فهم خودشان عمل می‌کنند) دریافته‌اند که خیری در این کار هست و بنابر این همه اراده آنها معطوف به خیر است و خیرخواه به معنای دقیق کلمه هستند. خود این خیرخواهی در درون خودش سه ساحت دارد: 1. انسان خیرخواه در درجه اول اهل عدالت است. 2. در درجه دوم اهل احسان است. 3. در درجه سوم اهل محبت است. عدالت، احسان و محبت سه وجه خیر هستند. خیر در واقع نام کلی‌ای است بر این سه پدیده، وقتی که می‌گویم انسان معنوی در ناحیه اراده، اراده‌اش معطوف به خیر است، یعنی همیشه معطوف است به اینکه اولاً عادلانه زندگی می‌کند و عادلانه رفتار کند، در مرحله دوم، علاوه بر اینکه عدالت می‌ورزم، فوق عدالت یعنی، احسان بورزم. اگر در عدالت، حقی از شما ضایع نمی‌کنم، در احسان حقی هم از خودم به شما می‌بخشم. احسان در واقع به این معنا فوق عدالت است و گرنه نمی‌شود به بهانه احسان‌خواهی، عدالت را فراموش کرد. احسان، فوق عدالت است یعنی من از حق خودم می‌گذرم برای اینکه به شما که نیازمندتر از من هستید، ببخشم. درواقع امر، بخشی از آنچه را می‌توانم خود در اختیار بگیرم، اعراض می‌کنم. اعراض خودخواسته و سرگرداندن خودخواسته از چیزی که از آن من است و حق من است که از آن بهره‌برداری کنم. و فوق احسان، محبت است. مرحله سوم خیرخواهی محبت است و آن اینکه نه فقط نسبت به شما عادلانه و محسنانه رفتار کنم، بلکه نسبت به شما محبت داشته باشم. یعنی در باطن نسبت به شما احساس علاقه کنم. هیچ بعید نیست که کسانی مرحله اول و دوم را داشته باشند، یعنی توانسته باشند که انسان‌های عادل باشند (اگر چه این هم دشوار است ولی به هر حال توانسته باشند) و همینطور توانسته‌اند که انسان‌های محسنی هم باشند، ولی هنوز نتوانسته باشند که در درون خود و باطن خودشان، محبت دیگران را غرس کنند و بکارند.

محبت بر خلاف عدالت و احسان که دو رفتار بیرونی هستند، یک رفتار درونی است. محبت یعنی اینکه من واقعاً در باطن به شما علاقه داشته باشم، نه اینکه با شما یک رفتار بیرونی براساس عدالت و یا حتی بر اساس احسان باشد، واقعاً به شما علاقه‌مند باشیم. بارها گفته‌ام در این موارد شما یک جراح بسیاربسیار دارای وجدان شغلی، پاک و شریف را در نظر بگیرید. چون فرض گرفتیم که این جراح دارای وجدان شغلی و یک انسان بسیار متعالی است، معنایش این است که اگر فرزند خود او روی تخت جراحی باشد دقیقاًً همانطور او را جراحی می‌کندکه فرزند دیگری را جراحی می‌کند. اما اگر دقت کنید همین جراح هم در عین اینکه رفتار بیرونی او با مریض غریبه هیچ تفاوتی نمی‌کند با وقتی که فرزند خود او مریض او باشد، اما محبت درونی او فرق می‌کند. بالاخره وقتی بچه خودش روی تخت است، یک حال درونی احساس می‌کند که این حال درونی را وقتی که شخص غریبه روی تخت جراحی اوست، ندارد. بله وجدان و شرف او به این است که نمی‌گذارد این تفاوت و حالت درونی، در رفتار بیرونی او اثر بگذارد. اما به هر حال درونش فرق می‌کند. تفاوت این دو مورد در چیست؟ تفاوتشان در این است که این جراح در ناحیه محبت در این دو مورد فرق می‌کند. عدالت جراح نسبت به این دو مریض مثل هم است ولی نسبت به یکی از این دو مریض یک علاقه‌ای در درون دارد که نسبت به دیگری این علاقه را ندارد. انسان معنوی این حال را در درون خود می‌ورزد که یواش‌یواش به همه به چشم فرزند خود بنگرد. به تعبیر دیگری (تعبیر گاندی) انسان همیشه در مقام این است که دایره دوست‌داشتن‌های خودش را گسترش دهد و نه دایره عدالت و احسان ورزیدن خود را که البته اینها هم دو امر مهم‌اند، مهم دایره دوست‌داشتنی است که امری است درونی، این را دائماً گسترش دهد و تعداد کسانی را که محل تعلق محبت باطنی او قرار می‌گیرند، افزایش دهد. این کاری است که انسان‌های معنوی همیشه می‌کنند و به همین مقدار که در این جهت موفق است، در درون خود احساس آرامش بیشتر، شادی بیشتر و امید بیشتر می‌کند. این نکته بسیار بسیار مهمی است.

4- فارغ از داروی دیگران

ویژگی چهارم این است که انسانهای معنوی نسبت به داوری‌های دیگران نسبت به خودشان حساسیت نمی‌ورزند. انسان معنوی وظیفه خود را نسبت به دیگران انجام می‌دهد، اما نسبت به اینکه دیگران درباره او چه داوری‌ای می‌کنند، هیچ باکی ندارد، هر داوری را که می‌خواهند بکنند، بکنند. این خیلی مهم است. کسانی ممکن است فکر کنند که اگر کسی بخواهد داوری دیگران برایش اهمیت نداشته باشد، معنایش این است که ممکن است نسبت به دیگران ظلم کند، جور کند و جفا بورزد. اینجور نیست. انسان معنوی وظیفه خود را که عدالت، احسان و محبت است نسبت به همه انسان‌ها دارد، ولی در عین حال اصلاً دغدغه این را ندارد که دیگران درباره من چه داوری‌ای می‌کنند. هر داوری‌ای که داشته باشند مهم نیست.

جمع این دو حالت مهم است و کار یک انسان معنوی است. اگر دوستان رمان معروف بالزاک به نام (باباگوریو) را خوانده باشند، نمونه بسیار خوب این را من در بابا گوریو می‌بینم. بابا گوریو، در واقع دقیقاً وظیفه‌ای را که نسبت به دو دختر خود دارد، انجام می‌دهد اگر داوری دو دخترش نسبت به او کاملاً منفی است، ولی منفی بودن داوری دو دخترش نسبت به او با اینکه علم به منفی بودن این داوری هم دارد، مطلقاً هیچ تأثیری روی انجام وظیفه او نسبت به دو دخترش نمی‌گذارد.

یک بابا گوریوی وسیع‌تر از این در نظر بگیرید که نه فقط نسبت به دختران و فرزندان خودش، بلکه نسبت به همه انسانها این دغدغه را داشته باشد که من باید وظیفه‌ام را نسبت به انسان‌های دیگر انجام بدهم. اما اینکه انسان‌های دیگر راجع به من چه داوری‌ای می‌کنند و خوششان می‌آید یا بدشان می‌آید، در باب من در خلأ و در ملأ چه می‌گویند، در غیبت چه می‌گویند، در حضور چه می‌گویند و مهمتر از همه چیز، در باطن نسبت به من چه داوری درونی‌ای دارند، اینها برای یک انسان معنوی مهم نیست. زیرا اگر کسی خواست این داوری برایش مهم باشد، باید به تعداد این داوری‌ها زندگی‌اش به این سو و آن سو کشیده شود. بالاخره «هرکه نقش خویش می‌بیند در آن / برزگر باران و گازور آفتاب» برزگر از خدا باران می‌خواهد و رختشو از خدا آفتاب می‌خواهد. شما هم نسبت به من همینطور هستید. ممکن است این آقا از من چیزی بخواهد و آن خانم چیز دیگری بخواهد. اگر من بخواهم تابع داوری‌های شما باشم نمی‌توانم زندگی خودم را بکنم. این است که به هیچ وجه کاری ندارد که دیگران درباره او چه می‌گویند. هر چه می‌خواهند بگویند، هر داوری‌ای که می‌خواهند بکنند، او فقط وظیفه خودش را انجام می‌دهد و به این معنا هم انسان معنوی گویی در خلأ زندگی می‌کند. در خلأ زندگی می‌کند یعنی کاری ندارد که در باب او چه می‌گویند و چه می‌اندیشند. در جای دیگری هم اشاره کردم که انسان معنوی در خلأ زندگی می‌کند و آن در مقام تصمیم‌گیری در زندگی اصیل است. کسانی که دغدغه نظر دیگران در مورد خودشان را دارند همه وقت یک زندگی (به تعبیر قرآنی) مذبذب دارند. زندگی‌ای که باید در آن دایماً نوسان کنند. از اینجا به آنجا، این کار را دارم انجام می‌دهم و می‌بینم که فلان کس اخم کرد، می‌گویم اخم کردید می‌روم سراغ فلان کار دیگر و به محض اینکه سراغ کار دیگری می‌روم، کس دیگری اخم می‌کند. من نمی‌توانم کاری کنم که همه شما از من خوشتان بیاید. رضا الناس غایه لاتدرک، به تعبیر حضرت علی، رضای همه مردم هدفی است که هیچکس تاکنون به این هدف نرسیده است. هیچکس نتوانسته است رضایت همه مردم را کسب کند و به این معنا ما هیچ وقت نباید به داوری دیگران بها بدهیم. بها دادن به داوری دیگران، از یک مشکل روانشناختی بر می‌خیزد و آن مشکل روانشناختی این است که دیگران مهمتر از خود من هستند. با اینکه خودم دوست دارم اینکار را بکنم، اما اینکه داوری دیگران موجب می‌شود این کار را نکنم، یعنی یعنی داوری شما از داوری خودم برای خودم مهمتر است و به این معنا هیچ انسان معنوی‌ای دارای عقده حقارت نیست و خودش را کمتر از دیگران نمی‌بیند. نمی‌گوید که چون دیگران خوششان نمی‌آید، خوشایند خودم را تعطیل کنم. خوشایند خودشان را اعمال می‌کنند و داوری دیگران هر چه بود، مهم نیست. البته شکی نیست که انسان معنوی «مخالف خوان» نیست و نمی‌خواهد همیشه کاری کند که خلاف جمهور و خلاف توده عمل کرده باشد. انسان معنوی نمی‌خواهد کارهایش همیشه مخالف دیگران از آب در بیاید. تکروی برای انسان معنوی مطلوب نیست. اما در بسیاری از موارد چاره‌ناپذیر است. خوشش نمی‌آید که تکروی کند. نمی‌خواهد بگوید که اگر چه همه شما می‌گویید «الف ب است» ولی من می‌گویم «الف ب نیست»، برای اینکه تکروی خودش را نشان داده باشد و نوعی ابراز وجود کرده باشد. تکروی برای او مطلوب نیست ولی برای اینکه معنوی بماند، تکروی ظاهراً برای او اجتناب‌ناپذیر هست. چاره‌ای ندارد و نمی‌تواند با عرف شما خودش را تنظیم کند.

5. صداقت

انسان معنوی به معنای دقیق کلمه صداقت دارد و صداقت فقط به معنای صدق، یعنی راست گفتن نیست. راست گفتن یکی از مظاهر و نمونه‌های صداقت است. صداقت، یعنی، ظاهر و باطن یکی بودن، یعنی ساحت‌های مختلف وجود یک انسان بر یکدیگر انطباق داشتن، اگر من در ذهن و ضمیرم دارای عقیده‌ای هستم ولی عقیده دیگری به زبان می‌آورم، معنایش این است که دو تا از ساحات وجود من بر یکدیگر انطباق ندارند. این یعنی عدم صداقت. عدم صداقت یعنی ساحتهای وجود آدم بر یکدیگر منطبق نباشند یا اگر من چیزی را بر زبان بیاورم، اما چیز دیگری را عمل کنم. در اینجا دو ساحت از ساحت‌های وجود من بر یکدیگر انطباق ندارند. انسان معنوی هر چه بر ذهن و ضمیرش می‌گذرد، بر زبان و قلمش همان جاری می‌شود و به همین ترتیب، در مقام عمل هم همان را عمل می‌کند و هیچ‌وقت نمی‌گذارد که بین ساحت‌های مختلف وجودی او شکافی ایجاد شود. صداقت یعنی شکاف ایجاد نشدن بین این ساحت‌ها و بنابراین صداقت درست ضد نفاق است. نفاق نوعی شکاف است. ریا نوعی شکاف است. انسان معنوی اجازه نمی‌دهد که چنین شکافی در زندگی‌اش باشد. به دلیل اینکه انسان معنوی می‌داند که وقتی در زندگی انسان شکاف حاصل آمد، دیگر برای انسان آرامش پدید نمی‌آید. شرط لازم پدید آمدن آرامش (نه شرط کافی) این است که بین مراتب مختلف وجود آدم هیچگونه شکافی نباشد و بنابراین نوعی اهتمام در جهت هرچه نزدیکتر کردن ساحت‌های مختلف به یکدیگر که یک معنای آن صدق و راست‌گفتن است. راست گفتن یعنی ساحت قول آدم با ساحت عقیده آدم بر یکدیگر انطباق بیابد. این هم نکته کم‌اهمیتی نیست و اگر دقت کنید، می‌بینید که ما در طول زندگی خود همیشه با نوعی «خود سانسوری» مواجه هستیم. «خود سانسوری» یعنی عدم صداقت، یعنی در ذهنم چیزی می‌گذرد و بر زبانم چیز دیگری جاری می‌شود.

6. فقط استمداد از خود

انسان معنوی از درون خود همه چیز را طلب می‌کند و نه از بیرون خود و بنابراین به هیچ هویت بیرونی‌ای، چه هویتهای انضمامی بیرونی و چه هویتهای انتزاعی بیرونی، هیچ وقت امید نمی‌بندد. در واقع اینکه:

ای نسخه نامه الهی که تویی           ای آینه جمال شاهی که تویی

بیرون ز تو نیست هر چه در عالم هست       از خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی

این «از خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی» یک معنای عمیق دارد و آن معنا اینکه انسان معنوی فقط و فقط از خودش استمداد می‌کند و نه از هیچ موجود دیگری. اینکه بسیاری از از عرفا معتقد بوده‌اند ما از خودمان همه چیز را می‌خواهیم به نظر من یک معنای بسیار عمیقی دارد و آن اینکه انسان معنوی تنها موجودی را که شک ندارد که وجود دارد، خودش است و کمک این موجودی را که شکی در آن نیست، رها نمی‌کند. برای کمک گرفتن از موجوداتی که اولاً شک در وجودشان هست و ثانیاً اگر شک در وجوشان نباشد، در اینکه بتوانند به او کمک کنند یا نکنند، شک هست و ثالثاً اگر در آن هم شک نباشد، در اینکه بخواهند کمک کنند یا نخواهند کمک کنند، شک هست و ما اگر دقت کنیم، همه امیدمان به موجوداتی است که اولاً شک هست در اینکه وجود دارند یا نه، ثانیاً شک هست در اینکه اگر هم وجود دارند، آیا می‌توانند به ما کمک کنند و یا نه و ثالثاً شک هست در اینکه اگر هم می‌توانند به ما کمک کنند یا نه می‌خواهند به ما کمک کنند یا نمی‌خواهند که به ما کمک کنند و به این معنا است که انسان معنوی بیش از همه انسانهای دیگر می‌فهمد که تنهاست و تنهایی ویژگی انسانهای معنوی است. ما انسانهای غیر معنوی فقط تنهایی فیزیکی را می‌فهمیم و گاهی نیز یک تنهایی دوم را می‌فهمیم و آن وقتی است که دیگران به ما پشت می‌کنند. ما انسانهای غیر معنوی مثلاً بنده را فرض کنیدکه هر چه می‌گویم، همه قبول کنند، مخاطبان، دانشجویان و ... همه قبول کنند، هیچ‌وقت احساس تنهایی نمی‌کنیم. ما فقط در دو جا احساس تنهایی می‌کنیم. یکی وقتی توی خانه و یا توی محیط کار تنهاییم (تنهایی فیزیکی) و یکی هم وقتی که دیگران به آدم پشت می‌کنند. اما انسان معنوی می‌فهمد که چه دیگران پشت بکنند و چه پشت نکنند، چه پشت بکنند و چه رو بکنند، انسان تنها است. تنهایی به این معنا یعنی می‌دانم که هیچ کسی غیر از من نمی‌تواند به من کمک کند. من تنها کسی هستم که می‌توانم به خودم کمک کنم. به گفته بودا که می‌گفت: چه کنم با شما که به خود کمک نمی‌کنید و از من توقع کمک دارید و بعد می‌گفت: دستی که به سوی من دراز می‌کنید، اول به درون خود دراز کنید، باید استمداد از خودتان بکنید. به این معنا یک انسان معنوی کاملاً احساس تنهایی می‌کند. اینکه قرآن می‌فرماید «لقد جئتمونا فرادا کما خلقناکم اول مره» همانگونه که نخستین بار شما را تنها آفریدیم، به ما هم تنها باز می‌گردید. امام فخر رازی در تفسیر بزرگ و مفصلی که بر قرآن نوشته است، در تفسیر این آیه یک جمله جالبی دارد و می‌گوید به نظر من اگر همه نسخه‌های قرآن در دنیا بسوزد و هیچ نسخه‌ای از قرآن باقی نماند، فقط و فقط این آیه از قرآن باقی بماند که «لقد جئتمونا فرادا کما خلقناکم اول مره» به نظر من برای تحول زندگی همه انسانها همین یک آیه کافی است. چون اینکه ما تحول روحی پیدا نمی‌کنیم، به خاطر این است که به دیگران چشم داریم، دل بسته‌ایم به دیگران. اگر می‌فهمیدیم که واقعاً تنها هستیم، می‌آمدیم سراغ خودمان و نقاط قوت و ضعف خودمان محل توجه‌مان بود. مانع بودن‌های خودمان برای خودمان و ممد بودن‌های خودمان برای خودمان محل توجه‌مان بود. اینکه نمی‌فهمیم خودمان مانع خودمان هستیم، خودمان کمک‌کار خودمان هستیم و اینکه نمی‌فهمیم هر بیم و امیدی که هست، فقط باید معطوف به خودمان باشد به این دلیل است که دیگران را می‌بینیم. اما اگر یک روز انسان بفهمد که من در جمع تنهایان به سر می‌برم، به تعبیری که کانت می‌گفت و بعدها پیتر الورکر بر آن تأکید ورزید، ما جمع تنهایان هستیم. ما جمعیت نیستیم، جمع تنهایان هستیم. یعنی الآن اینجا یک تعداد انسانهای تنها دور هم نشسته‌اند، اما فکر نکنید وقتی کنار هم می‌نشینید، تنهایی ما زایل می‌شود، این تنهایی عمیق مابعدالطبیعی که همه ما داریم، همه شش میلیارد انسان هم که زیر یک سقف بنشینند، برطرف شدنی نیست، فقط و فقط جمع تنهایان داریم. عرفا و انسانهای معنوی این جمع تنهایان را احساس می‌کنند که من واقعاً در این جهان تنها هستم. چون انسان معنوی به تعبیر کانت این را خوب در می‌یابد که دیگران اگر به تو نزدیک می‌شوند، برای سود خودشان است. هر کسی اگر به تو نزدیک می‌شود، برای سود خودش است. تو هم همینطور هستی و به دیگران که نزدیک می‌شوی، برای سود خودت می‌باشد. البته این مطلب قبح اخلاقی ندارد. ساختار روانی ما به گونه‌ای است که چنان ساخته شده‌ایم و قوام روحی ما به این است که هر کدام فقط در اندیشه سود خودمان هستیم. طبعاً وقتی شما به من نزدیک می‌شوید، سود خودتان را در نظر می‌گیرید و من هم وقتی به شما نزدیک می‌شوم، سود خودم را در نظر می‌گیرم. بنابر این قبح اخلاقی ندارد. اما علی‌رغم اینکه قبح اخلاقی ندارد، همه می‌توانیم یک درس بزرگ از آن بگیریم و آن اینکه بفهمیم که «ما تنها هستیم» و اینقدر به اینکه می‌توانیم به گمان خودمان با جمع شدن در جایی یا با تحصیل اقبال و رویکرد دیگران، تنهایی خودمان را زایل کنیم، نیندیشیم. در واقع بدانیم که ما در باطن کار تنها هستیم و هیچ‌کدام از این اجتماعات نمی‌تواند این تنهایی عمیق را ریشه کن کند.

این نکته بسیار مهم است که شما فقط از خودتان استمداد بطلبید و بدانید که اگر ممد و امدادگری در جهان هستند، در درون خودتان است و اگر مزاحم و مانع در جهان هست، در درون شماست. معنویان جهان به رغم اینکه می‌گفتند «اعدا عدوک نفسک التی بین جنبیک» بزرگترین دشمنانت خودت هستی، یعنی بزرگترین مانع خودت هستی، در عین حال می‌گفتند «علیکم انفسکم» در واقع می‌گفتند همه چیز در درون توست، هیچ‌کس را نباید متهم به این سو یا آن سو کرد.

 


» نظر
   1   2      >